کد مطلب:171875 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:287

سفر عشق
من كان باذلا فینا مهجته و موطنا علی لقاء الله فلیر حل معنا. [1] .

امام حسین علیه السلام در هشتم ذی الحجة، روز ترویه، به جهت حفظ جان خویش و حریم كعبه از یك سو و به انجام رساندن رسالت خود از سوی دیگر، با تبدیل حج خود به عمره به سوی كوفه حركت كرده و ضمن خطبه ای بعد از حمد و سپاس الهی و درود بر رسول اكرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمود:

مرگ را بر انسان همچو گردنبند بر گردن دختران مقدر نموده اند؛ چقدر مشتاق دیدار اجداد خود، چون شوق یعقوب به دیدار یوسف هستم! برای من شهادتگاهی را برگزیده اند؛ گویا گرگ های دشت نواویس و كربلا را می بینم كه بند بند پیكرم را جدا كرده و مشك ها و شكمبه های خالی خود را از آن انباشته می كنند.

از تقدیر الهی گریزی نیست؛ خشنودی خدا، خرسندی ما خاندان پیامبر است؛ بر بلای او شكیباییم كه خداوند پاداش صبر پیشگان را برای ما عطا می كند. ذریه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم از او جدا نخواهد شد؛ چشم حضرت در حریم قدس الهی، به دیدارشان روشن شده و وعده خویش را در حقشان وفا می نماید.

كسی كه جانش را در راه ما بذل كرده و آماده دیدار خداوند متعال است، باید با ما سفر آغاز كند، به امید خداوند، صبح رهسپارم. [2] .

پس از به راه افتادن، فرشتگان با صف های آراسته و سلاح به دست و مؤ منین از اجنه به محضر حضرت آمده و جهت از بین بردن دشمن یاغی كسب اجازه نموده و امام حسین علیه السلام فرمود:

آیا كتاب خداوند متعال را نخوانده اید كه می فرماید: اگر در خانه هایتان بودید، آنانكه كشته شدن برایشان مقدر شده، در بسترشان كشته می شدند. [3] علاوه بر این، اگر در شهر و وطن خود بمانم، این مردم نگونسار به چه چیزی آزمایش شوند و چه كسی در قبر من كه خداوند از بدو آفرینش زمین، آنرا برای من برگزید، خواهد آرمید؛ خداوند آنجا را پناهگاه شیعیان و دوستان ما قرار داد تا اعمال و نمازشان را آنجا پذیرفته و دعایشان مستجاب گشته و آنجا سكونت كنند تا در دنیا و آخرت در امان باشند. در حضور شما در ساعات پایانی روز عاشورا كه مصادف با روز جمعه است (در برخی روایات شنبه) مرا می كشند و بعد از من دنبال ریختن خون كسی از خانواده من نخواهند بد و سر مرا به یزید بن معاویه لعنهما الله خواهند برد.

در اینحال اجنه گفتند:

به خدا سوگند، ای حبیب خدا و فرزند حبیب پروردگار! اگر مخالفت دستور تو برای ما جایز بود، تمام دشمنان ترا قبل از دسترسی به تو، می كشتیم.

امام حسین علیه السلام فرمود:

به خدا قسم، ما بر ایشان توانمندتر از شما هستیم و لكن بنای الهی بر این است كه نابودی هلاك شدگان و زندگی جاوید یافتگان، با تمام شدن حجت و دلیل الهی انجام پذیرد. [4] .

سپس حضرت سیدالشهداء علیه السلام رهسپار كوفه از راه مدینه شد و در مدینه بر سر مقبره رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آمد و بعد از درد دل و گریستن، ریحانه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به خواب رفت و در خواب پیامبر اكرم صلی الله علیه و آله و سلم را دید كه می فرماید:

فرزندم! عجله كن! بشتاب كه پدر و مادر و برادر و جده ات، خدیجه كبری، همه مشتاق تواند؛ به سوی ما بشتاب.

امام حسین علیه السلام با شوق دیدار رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم گریان و اندوهگین از خواب بیدار شد و نزد برادرش، محمد حنفیه، كه در بستر بیماری بود، آمد و محمد حنفیه به امام حسین علیه السلام گفت:

ترا به حق جدت، محمد صلی الله علیه و آله و سلم، سوگند، از حرم جد خود بیرون مرو كه در اینجا یاران فراوان داری.

امام علیه السلام فرمود:

از رفتن به عراق ناگزیرم.

محمد حنفیه گفت:

به خدا قسم، فراق تو اندوهگینم می سازد؛ اگر مبتلا به این بیماری سخت نبودم، با تو همراه می شدم؛ بخدا، توان گرفتن قبضه شمشیر و نیزه را ندارم؛ پس از تو مرا شادی نیست.

محمد حنفیه سخت گریست و بیهوش شد و پس از به هوش آمدن گفت:

برادر جان! ترا به خدا می سپارم؛ ای شهید مظلوم!

امام حسین علیه السلام از برادرش خداحافظی كرد و از مدینه رهسپار كوفه شد [5] و بعد از مصادره اموال كاروانی در محلی به نام تنعیم كه برای یزید هدایای والی یمن را می برد، به منطقه ای به نام صفاح رسید و فرزدق را دید و درباره مردم كوفه سؤ ال كرد و فرزدق گفت:

دل هایشان با شما و شمشیرهایشان با بنی امیه است.

و سپس در محل حاجر جواب نامه مسلم بن عقیل را نوشته و با قیس بن مسهر به كوفه فرستاد:

بسم الله الرحمن الرحیم

از: حسین بن علی

به: برادران مؤ من و مسلمانش

سلام بر شما!

خدا سپاس كه معبود حقی جز او نیست. اما بعد؛ نامه مسلم بن عقیل به دستم رسید و خبر از اجتماع و عزم شما برای یاری و حق خواهی ما می داد؛ از خداوند مسئلت دارم كه احسانش را برای همه ما مرحمت فرموده و شما را بر این همت والا برترین پاداش را عطا فرماید. من روز سه شنبه، هشتم ذی الحجة، از مكه به سوی كوفه رهسپار شدم و به محض ‍ ورود فرستاده ام بر شما، در امور خود شتاب كنید؛ به امید الهی، همین روزها بر شما وارد می شوم.

سپس حضرت مسیر را ادامه داد و به منطقه ای به نام زرود رسید و نگاهش ‍ به خیمه ای افراشته كه از آن زهیر بن قین بود، افتاد و شخصی را فرستاد و زهیر را به نزد خود دعوت فرمود و لیكن زهیر نپذیرفت و همسرش ‍ گفت:

سبحان الله! فرزند رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم ترا می خواهد و تو پاسخ نمی دهی؟!

از اینرو زهیر برخاست و خدمت امام حسین علیه السلام شرفیاب شد و چندی نگذشت و با چهره ای شاد و برافروخته برگشت و دستور داد تا خیمه اش را كنار خیمه های حسین علیه السلام بپا كنند و به همراهانش ‍ گفت:

هر كس از شما خواهان نصرت و یاری فرزند رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم است، به ما بپیوندد.

در همینجا (زرود) [6] خبر شهادت مسلم و هانی به حضرت رسید و ضمن طلب رحمت برای آندو، گریه فرمود و اهل كاروان، مخصوصا زنان شیون و زاری نمودند.

كاروان در ادامه مسیرش به منزلگاه زباله رسید و خبر شهادت قیس بن مسهر نیز در این منزل به حضرت رسید و امام حسین علیه السلام در اینجا و فرصت های دیگر به دست آمده، همراهانش را آگاه می ساخت كه این سفر شهادت است تا كسانی كه بخاطر دنیا و پست و مقام و غیره با آنها همسفرند، حساب خود را از ایشان جدا كنند. سرانجام به منطقه ای به نام شراف رسیدند و حضرت از جوانان خواست تا آب زیادی بردارند و از این محل دور نشده بودند كه ناگهان یكی از همراهان بانگ تكبیر برآورد و گفت:

نخل هایی از دور می بینم.

همسفران گفتند:

در این وادی نخلی نیست؛ آنها سر نیزه ها و سرهای اسبان است كه سوی ما می آیند.

پس از چند لحظه، حر بن یزید ریاحی با هزار سوار كه آثار تشنگی در چهره همه نمایان بود، رسید و حضرت دستور داد تا حر و افرادش و حتی اسبان آنها را آب دهند و امام حسین علیه السلام پس از محبت بسیار به آنان در خطبه ای پس از حمد و سپاس الهی فرمود:

من با پاسخ به دعوت شما، خویش را نزد خداوند متعال و شما معذور دانستم؛ مرا با نوشتن نامه و فرستادن نمایندگانتان به نزد خود خواندید و گفتید كه ما امامی نداریم و شاید به سبب شما خداوند ما را هدایت نماید. حال اگر بر همان عهد و پیمان هستید، با بیعت مجدد مرا مطمئن كنید وگرنه از همین جای بدانجا كه آمدم باز می گردم.

هیچیك سخنی نگفتید و وقت نماز شد؛ پس از گفتن اذان، حر و افرادش به امام حسین علیه السلام اقتداء كردند و بعد از نماز حضرت رو به ایشان كرد و بعد از حمد و ثنای الهی و درود بر محمد صلی الله علیه و آله و سلم فرمود:

ای مردم! بطور یقین اگر تقوای الهی را پیشه كرده و حق را از آن صاحبانش ‍ بدانید، نزد خداوند پسندیده تر است؛ ما خاندان پیامبر اكرم صلی الله علیه و آله و سلم به ولایت مسلمانان سزاوارتر از این مدعیان دروغین هستیم كه با جور و ستم و تجاوز رفتار می كنند. اگر ما را نمی خواهید و به حق ما نادانید و خواسته شما غیر از آن است كه در نامه هایتان نوشتید، بر می گردم.

حر گفت:

سخن از نامه هایی گفتی كه من قصه آنها را نمی دانم.

امام حسین علیه السلام به عقبة بن سمعان فرمود تا نامه ها را كه در دو خورجین پر بود، به ایشان نشان دهد. حر پس از دیدن نامه ها گفت:

من از این كسانی كه برای شما نامه نوشتند: نیستم؛ مرا دستور داده اند كه از تو دور نشوم تا ترا نزد ابن زیاد ببرم.

امام حسین علیه السلام فرمود:

ای حر! مرگ تو زودتر از آن رخ خواهد داد.

و حضرت یارانش را گفت تا سوار شده و به راه افتند و لیكن حر راه را برایشان بست و امام علیه السلام فرمود:

مادرت به عزایت نشیند؛ از ما چه می خواهی؟

حر گفت:

اگر غیر از تو كسی نام مادرم را می برد، پاسخش را می دادم و لیكن مرا توان یاد نمودن مادرت جز به نیكی نیست.

سرانجام حر موافقت كرد كه حضرت به غیر از كوفه و مدینه راهی دیگر انتخاب كند؛ از اینرو به سوی كربلا حركت فرمود و در بیضه برای یاران خود و حر طی سخنرانی فرمود:

ای مردم! رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: هر كسی فرمانروای ستمگری بیند كه حرام خدا را حلال شمارد و پیمان خدا می شكند و با سنت و روش سیره رسول اكرم صلی الله علیه و آله و سلم مخالفت كرده و با بندگان خداوند متعال با گناه و تجاوز رفتار می كند و با كردار و گفتارش بر او قیام نكند، بر خداوند متعال است كه او را در جایگاه و همشأن او قرار دهد. بدانید و آگاه باشید كه ایشان پیرو محض شیطان و عصیان ورز خدای رحمان هستند؛ فساد و تباهی را آشكار كرده و حدود الهی را وا گذاشته اند؛ بیت المال را در انحصار خود قرار داده و حرام خود را حلال و حلال او را حرام كرده اند. من از هر كس دیگری سزاوارترم كه در برابر ایشان بایستم.

نامه های شما به دستم رسیده و نمایندگانتان نزدم آمدند كه گویای بیعت شما با من بودند؛ اگر به بیعت خود بمانید، به رشد و كمال می رسید؛ من حسین بن علی، فرزند دختر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم، خود و خاندانم با شما و خاندانتان بوده و من اسوه و الگوی شما هستم.

اگر اكنون بیعت شكنی می كنید، به جانم قسم كه این پدیده جدیدی از شما نیست؛ زیرا قبلا با پدر و برادر و پسر عمویم، مسلم بن عقیل، نیز اینگونه رفتار كردید؛ فریفته كسی است كه فریب شما را بخورد؛ شما ایمان و سعادت و خوشبختی خودتان را از دست دادید و عاقبت پیمان شكن بر ضرر خودش خواهد بود؛ خداوند از شما بی نیاز است.

حضرت در ادامه مسیر، در منطقه ای به نام رهیمه مردی از كوفیان را دید و در جواب سؤ الش كه علت خروج از مدینه را پرسید، فرمود:

بنی امیه دشنامم دادند، صبر كردم؛ مالم را گرفتند، صبر كردم؛ خواستند خونم را بریزند؛ گریختم؛ قسم به خدا، مرا خواهند كشت و به دنبال این، خداوند ذلت و كشتار را بر ایشان مسلط كند و كسانی بر آنان سیطره پیدا كنند كه خوار و ذلیلشان سازند.

سپس در منزلگاه عذیب، چهار سوار از كوفه نزد امام علیه السلام می آمدند كه حر به حضرت گفت:

این چهار نفر با شما نبودند و از كوفیانند؛ از اینرو ایشان را بازداشت كرده و به كوفه بر می گردانم.

امام حسین علیه السلام فرمود:

من از ایشان همچون خودم حمایت می كنم؛ ایشان یاران من هستند؛ تو با من پیمان بستی كه قبل از رسیدن نامه ای از ابن زیاد، متعرض من نشوی.

حر گفت:

آری؛ ولیكن آنان با شما نبودند.

امام علیه السلام فرمود:

ایشان از یاران من بوده و به منزله كسانی اند كه با من آمده اند؛ اگر به پیمان خود پایدار نمانی، با تو می جنگم.

حر از آنان دست برداشت و سپس حضرت از آن چهار تن درباره مردم كوفه پرسید و گفتند:

اشراف و ثروتمندان كوفه را با پول خریدند و دل دیگران با تو و شمشیرشان بر توست.

وقتی امام علیه السلام از فرستاده خود، قیس بن مسهر، پرسید، گفتند:

حصین بن تمیم او را دستگیر كرده و نزد عبیدالله بن زیاد فرستاد و ابن زیاد به او دستور داد تا شما و پدر بزرگوارتان را ناسزا گوید و لیكن قیس بن مسهر برای شما و پدرتان درود فرستاد و ابن زیاد و پدرش را لعن كرد و مردم را به یاری شما فرا خواند و ابن زیاد نیز دستور داد تا او را از بالای قصر به زمین افكنند.

در اینحال اشك در چشمان، حضرت حلقه زد و فرمود:

برخی به شهادت نائل آمدند و برخی در انتظارند و (هرگز عقیده و راه خود را) تغییر ندادند [7] ؛ بارالها! بهشت را جایگاه ما و آنان قرار ده و ما و ایشان را در رحمتكده و ذخیره گاه پاداشت، گرد هم آر.

پس از آنجا، به قصر بنی مقاتل رسیدند و حضرت خیمه ای افراشته و نیزه ای كوبیده و شمشیری آویزان و اسبی در اسطبل دید و پرسید:

این خیمه كیست؟

گفتند:

عبیدالله بن حر جعفی.

حضرت، حجاج بن مسروق را نزد او فرستاد و ابن حر از او پرسید:

همراهانت كیستند؟

ابن مسروق گفت:

ای پسر حر! خدا با من است؛ به خدا قسم، اگر دعوتش را بپذیری، خداوند كرامتی را به تو هدیه كرده است؛ او حسین بن علی علیهما السلام است كه ترا به یاری خود فرا می خواند؛ اگر در ركاب او به نبرد بپردازی، اجر و پاداش الهی نصیب شده و اگر به شهادت نائل شوی به فوز عظیم واصل می شوی.

او گفت:

به خدا سوگند، از كوفه بیرون نیامدم مگر به خاطر آنچه در كوفه دیدم؛ بیشتر مردم آنجا خود را آماده جنگ با حضرت كرده اند؛ از اینرو فهمیدم كه امام علیه السلام كشته خواهد شد و مرا توان نصرت و یاری او نیست و اكنون دوست ندارم كه او مرا و من او را ببینم.

ابن مسروق نزد امام حسین علیه السلام آمد و ماجرا را به استحضار حضرت رساند؛ در اینحال امام علیه السلام برخاست و با عده ای از یارانش نزد ابن حر رفت و به محض ورود، سلام داد و ابن حر ضمن جواب سلام، حضرت را به بالای مجلس نشاند و امام علیه السلام فرمود:

ای پسر حر! همشهریان شما به من نامه نوشتند و گفتند كه بر یاری من آماده اند و مرا نزد خود دعوت كردند؛ و لیكن من ایشان را در گفتارشان راسخ و پا بر جا نمی بینم. بی گمان ترا گناهان زیادی است؛ آیا می خواهی با توبه ای آنها را محو و از بین ببری؟

ابن حر پرسید:

آن چه توبه ای است.

حضرت علیه السلام فرمود:

فرزند دخت پیامبرت را یاری كن و در ركاب او به نبرد بپرداز.

ابن حر گفت:

به خدا سوگند، من می دانم كه پیرو شما در آخرت خوشبخت و سعادتمند است و لیكن در كوفه یار و یاوری نداری؛ اگر ترا در كوفه یارانی بود، من پایدارترین ایشان در برابر دشمنانت بودم. ترا بخدا، همراهی مرا با خود مخواه؛ هر چه بتوانم شما را كمك مالی می نمایم؛ این اسب من است كه بخدا سوگند، با آن بر كسی نتاختم مگر اینكه مرگ را بر او چشاندم و هیچ سواری نتوانست مرا بر آن اسب دریابد؛ آن اسب مال تو باشد؛ شمشیرم نیز از آن شما باشد كه بر هر چه زدم، دو نیمش كرد.

امام حسین علیه السلام فرمود:

اكنون كه از ما روی گردان شدی، ما را به اسب و خودت و اموالت نیازی نیست؛ من گمراهان را یاور خویش نمی گیرم؛ نصیحتی می كنمت؛ تا آنجا كه می توانی از ما دور شو تا فریاد دادخواهی ما را نشنوی و كشتار ما را نبینی؛ به خدا سوگند، فریاد استغاثه ما را هر كسی بشنود و ما را یاری نكند، خداوند متعال او را در آتش دوزخ افكند.

امام علیه السلام برگشت و عمرو بن قیس و پسر عموی او را دید و فرمود:

آیا برای یاری ما آمده اید؟

پاسخ دادند:

ما عیالمندیم و اموال مردم به دست ماست؛ صلاح نمی دانیم امانت را ضایع و تباه سازیم.

امام حسین علیه السلام فرمود:

پس از ما دور شوید تا فریاد خواهی ما را نشنوید و اثری از ما نبینید؛ زیرا هر كسی استمداد ما را شنیده و اثری از ما را ببیند و به یاری ما نیاید، خدا راست كه او را به رو در آتش جهنم افكند. [8] .

سرانجام سرور جوانان بهشت با یارانش به سوی مزار عاشقان، كربلا به راه افتادند.


[1] اللهوف /61.

[2] مقتل المقرم /194 - 193.

[3] آل عمران /154.

[4] اللهوف /69 - 66.

[5] برخي مورخين برآنند كه حضرت از مكه به سوي كوفه رفت و به مدينه باز نگشت و اولين منزلگاهي كه از آن عبور كرد، منزل تنعيم بود.

[6] در لهوف مي گويد كه وقتي حضرت به منزلگاه زباله رسيد، از شهادت مسلم و هاني اطلاع يافت.

[7] احزاب /23.

[8] مقتل المقرم /226 - 202 و ارشاد مفيد 2/82 - 67.